این تو نیستی که مرا از یاد برده ای
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست ، صحبت از لیاقت است
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست ، صحبت از لیاقت است
یک رنگ باش......
فرش هزار رتگ را همه زیر پا می اندازند.......
كاش كودك بودم تا بزرگترين شيطنت زندگي ام نقاشي روي ديوار بود
اي كاش كودك بودم تا از ته دل ميخنديدم
نه اينكه مجبور باشم همواره تبسمي بر لب داشته باشم
اي كاش كودك بودمتا در اوج ناراحتي و درد با كمي محبت همه چيز را فراموش مي كردم...
خدایا باهات حرف دارم،صدامو میشنوی؟؟؟میشنوی صدامو؟؟؟
خـــستـــــــه شــــــــــــــــــــــدم
خسته شدم از بس تو خودم فریاد زدم...
خسته شدم از بس اشکامو از همه پنهووون کردم...
خسته شدم از بس سنگ صبور بودم...
خسته شدم از بس نامردی دیدم و دم نزدم...
خسته شدم خــــــــــــــدا...چرا نمیشنوی صدامو؟چرا نمیبینی اشکامو؟
ما کشته ی عشقیم
محبت کفن ماست
پرورده ی رنجیم
رفاقت هدف ماست
جالب است ...
که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
و جالب تر اینکه...
انسانها یک چهره دارند اما دورویی می کنند..
زندگی همچون بادکنکی است...
در دستان کودکی که....
ترس از ترکیدنش لذت داشتنش را از بین میبرد....
بغضم از جنس سکوت است و اشکهایم تبلور سخنان بی صدا.....
دیو کدامین قصه مصوتهای الفبایم را اینچنین ربود.....
که چشمهایم فریاد کش صامت هایم شده اند...
وای که اگر این بغض سکوت بشکند..
وای!!!
زندگی به من آموخت هر چیزی قیمتی دارد.....
پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود...
هر روز تكراريست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
کاش بزرگ نمی شدم و همان دختر بچه ای می ماندم..
که از تهدیدهایش می ترسیدی...
باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه..
خانه ام کو،خانه ات کو، آن دل ویرانه ات کو....
روزهای کودکی کو....فصل خوب سادگی کو...
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین..
پس چه شد دیگر کجا رفت خاطرات خوب و رنگین..!!
کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد،آرزوهای رفته بر باد
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه،می تراود بی بهانه شایدم گم کرده خانه.....
تعداد صفحات : 6