آدم دلتنگ ؛
حرف حالی اش نمی شود ….
لطفاً برایش فلسفه نبافید …
آدم دلتنگ ؛
حرف حالی اش نمی شود ….
لطفاً برایش فلسفه نبافید …
به من بگو: نگو! ……………. نمی گویم
اما نگو : نفهم! که نمی توانم
من می فهمم
عجب طعم گسی دارد دروغ هایت !
وقتی به خورد گوش هایم میرود ...
تمام ذهنم را جمع می کند …
با موجودات عجیبی زندگی میکنیم !!!
موجوداتی که تنها با “بی محلی” آدم می شوند …
میگی این یکی با بقیه فرق داره ؟؟؟
اشتباه نکن ...
این یکی فقط بازیگر بهتریه … !
گفتم حتما خیری …
استخاره ات نکردم !
باید به بعضی ها گفت: “ناراحت چی هستی؟ دنیا که به آخر نرسیده…!!!”
من نشد ؛ یکی دیگه! تو که عادت داری . . .
کـمـیّت مهم نیست !
کـیـفـیـت مهمه که توام نداشتــی !
ایــــن زخــم هــا
نمـک کــــــــــــــــــم داشــت
کــــــــــــــــــه
پــاشیــــدی …
مار در آستین شرف دارد به تو
مار را خودم پرورش داده ام
نیش تو دست پرورده ی کیست ؟!
فقط یکــیو می خوام که باهاش برم کافه گرامافون …
ربات هم بود…بود!
بی احســاسیش شــرف داره به احساس ِ بعضی ها!
چه فرقی می کند
عاشق تو باشم
یا عاشق رنگین کمان
وقتی هر دو هفت خطید؟!!
کنارم گذاشته ای که تلخم کنی
هه!!!!!
شرابی شده ام ناب حسرتم را بکش
چه اســــارت بی افتخــــاری است در بنــــد حــــرف این و آن بــــودن . . .
تاس من جفت شیش هم که می آورد....
باز هم خانه ی "مارها" سهم من است...!
توی مارپله ی زندگی ، مهره نباش که هر چی گفتن بگی باشه …!
تاس باش که هر چی گفتی بگن باشه !
کارم از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه گم شده ام….!
شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی !
ایـن روزهـا هـیـچ کـس از هـیـچ راهـی مـرا نـمـیـفهمـَد…
همیشه از فاصله ها گله مندیم…
شایدیادمان رفته..
که در مشق های کودکیمان گاه برای فهمیدن کلمات فاصله هم لازم بود…
گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد
هـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت . . .
زندگی کتابی است پر ماجرا ...
هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز . . .
از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم
جز این که آرزو داشتم بزرگ شم !
قـــــدر لحـــــظـه ها را بـدان …
زمـانــــــی می رسد که تـو دیگــــــــر قادر نیستـــــی بگـویـــــی :
جبــــــران مـــــی کـنم …
همینــــکه آرزوهایــــم را خــــاک کــــردم
به آرامش رسیـــدم
چــــه ســــاده بود خوشبختــــی…
روزانه هزاران انسان
به دنیا می آیند …
اما نسل انسانیت
در حال انقراض است … !
هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده قدرت من نیست!
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است…
دنیای عجیبی شده است . . .
برای دروغ هایمان ،
خدا را قسم میخوریم ،
و به حرف راست که میرسیم ؛
می شود جان ِ تــو…
انقدر
فریاد هایم را سکوت کردم
که اگر به چشمانم نگاه کنی
کر می شوی!
نقش یک درخت خشک را
در زندگی بازی می کنم
نمی دانم که باید چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن...
کوچه ها را بلد شدم
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم.!
خنده هایم شکلاتی شده اند ولی زیادی خالص …
تلخ تلخ …
خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !
روزگار لعنتی !
هر سازی زدی رقصیدم ، بی انصاف یکبار هم تو به ساز من برقص !
ببین دلم چه شوری می زند . . .
گيــــــريم پشــــــت صحـــنه کــــــات نمـــي دهــــــند
تـــا کــــــي خـــود را در آيـــنـــه
گـــريـــم ميکــــــني ؟
زندگی !
کلاهت را بـه هوا بیانداز . . .
که من دگر جان بازی کردن ندارم !
تو بردی . . .
تقصیر از ما نیست که روی حرفمان نمی مانیم
ما بر روی زمینی زندگی میکنیم
که هر روز خودش را دور میزند
آدم ها لالت می کنند...
بعد هی می پرسند...
چرا حرف نمی زنی
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست..
واقعیت
خنده دارترین لطیفه ی دنیاست
مترسک! این قدر دستهایت را باز نکن!!
کسی تو را در آغوش نمی گیرد....
ایستادگی همیشه تنهایی دارد
تعداد صفحات : 3